?>
تاریخ انتشار : شنبه 8 مهر 1402 - 16:12
کد خبر : 4569

اون شب آغاز ماجرای من و هانیه بود ،آمپول را زدم و سریع برگشتم اما آنچه دیده بودم مثل خوره افتاد به ذهنم

اون شب آغاز ماجرای من و هانیه بود ،آمپول را زدم و سریع برگشتم اما آنچه دیده بودم مثل خوره افتاد به ذهنم

سرویس حوادث چمدون ،مرد ۴۴ساله ای که نشان می داد از نظر روحی بسیار تحت فشار است روایت زندگی خود را اینگونه تعریف می کند . چهار سال بود که با حسنا ازدواج کرده بودیم و زندگی خیلی خوبی داشتیم ،زندگی ما با عشق و دوستی قبل از ازدواج شروع نشد اما به همدیگه علاقه

سرویس حوادث چمدون ،مرد ۴۴ساله ای که نشان می داد از نظر روحی بسیار تحت فشار است روایت زندگی خود را اینگونه تعریف می کند .

چهار سال بود که با حسنا ازدواج کرده بودیم و زندگی خیلی خوبی داشتیم ،زندگی ما با عشق و دوستی قبل از ازدواج شروع نشد اما به همدیگه علاقه داشتیم و پس از ازدواج عشق زیبایی بین ما ایجاد شد .

همه چیز خوب و عالی پیش می رفت تا اینکه در اثر تصادف سعید باجناقم که شوهر خواهر بزرگتر حسنا بود فوت شد .دو سه ماهی نظم و نظام خانوادگی ما به هم ریخت و رخت عزا و فضای ماتم کل خانواده را فرا گرفته بود .

یک شب حدودای ساعت ۲حسنا من را بیدار کرد و گفت :هانیه حالش خوب نیست یه سر برو براش آمپول بزن و بیا !

راستش با اکراه و غر زدن رفتم که ای کاش نمی رفتم ،هانیه بعد از فوت شوهرش یک سره خونه بود و کمتر رفت و آمد می کرد .

وقتی رسیدم زنگ واحد را زدم رفتم بالا دیدم درب آپارتمان را باز گذاشته ،امپول و الکل را روی پاتختی گذاشته بود و خودش روی تخت دراز کشیده بود .

اون شب آغاز ماجرای من و هانیه بود ،آمپول را زدم و سریع برگشتم اما آنچه دیده بودم مثل خوره افتاد به ذهنم ،انگار شیطان تخم گناه را در قلبم کاشت و رفت .

از اون به بعد به بهانه های مختلف سراغ هانیه را می گرفتم و کارهاش را انجام می دادم و حسنا از اینکه به خواهرش رسیدگی می کردم خوشحال بود غافل از اینکه خبر داشت در ذهن من چی می گذره .

تا مدتها هانیه هیچ واکنش خاصی نشان نمی داد اما اینقدر سماجت کردم که محبت ها و توجه هام نتیجه داد و به قلب هانیه راه پیدا کردم .ناگفته نماند هر دوی ما با اینکه می دانستیم خطای بزرگی مرتکب شدیم اما به آنچه که رخ می داد رغبت داشتیم و اینگونه شد که من شش سال تمام همزمان شوهر دو خواهر بودم تا اینکه برای هانیه خواستگار پیدا شد و علیرغم میل باطنی اش آنقدر از طرف خانواده به او فشار آوردند که ناچار شد تن به ازدواج بدهد و من بعد از این ماجرا دچار افسردگی شدید شدم و به توصیه یکی از دوستان به مواد مخدر روی آوردم .

مدتهاست که سلامتی،جوانی و شادابی و آبرو و اعتبارم را به خاطر اعتیاد از دست داده ام اما هنوز در عشق هانیه می سوزم و گمان می کنم همسرم همه چیز را فهمیده اما به روی من نمی آورد .

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.