?>
تاریخ انتشار : پنجشنبه 16 شهریور 1402 - 11:34
کد خبر : 12858

شوهرم از راه رفتن من هم ایراد می گرفت و زشتی چهره ام را به رخم می کشید

شوهرم از راه رفتن من هم ایراد می گرفت و زشتی چهره ام را به رخم می کشید

زن ۲۷ساله که برای حل مشکلش وارد کلانتری امام رضا(ع) مشهد شده بود با بیان این که از شدت سرخوردگی و افسردگی دیگر روابط عاطفی بین من و همسرم کم رنگ شده است به مشاور و مددکار اجتماعی گفت: هنوز دختری نوجوان بودم که به پسرعمویم علاقه مند شدم .   خانواده هایمان نیز خیلی

زن ۲۷ساله که برای حل مشکلش وارد کلانتری امام رضا(ع) مشهد شده بود با بیان این که از شدت سرخوردگی و افسردگی دیگر روابط عاطفی بین من و همسرم کم رنگ شده است به مشاور و مددکار اجتماعی گفت: هنوز دختری نوجوان بودم که به پسرعمویم علاقه مند شدم .

 

خانواده هایمان نیز خیلی دوست داشتند که روزی من و “مهران” با هم ازدواج کنیم. اما هیچ کس از علاقه قلبی من به مهران اطلاعی نداشت همواره آرزو می کردم تا خانواده عمویم پا پیش بگذارند و مرا خواستگاری کنند بالاخره این اتفاق رخ داد و در حالی که وارد بیستمین بهار زندگی ام شده بودم زن عمویم ماجرای علاقه مهران نسبت به مرا مطرح کرد و این گونه برقی از خوشحالی را در قلبم نشاند.

 

آن زمان مهران که یک سال از من بزرگ تر بود در رشته مهندسی ساختمان تحصیل می کرد و شغلی هم نداشت به همین دلیل مدتی بعد زندگی مشترک ما در حالی آغاز شد که در تنگنای مالی شدیدی قرار داشتیم ولی خانواده هایمان تکیه گاهمان شدند و نمی گذاشتند از نظر مالی خیلی در مضیقه قرار بگیریم .

 

گبا آن که روزهای سختی را می گذراندیم اما از زندگی لذت می بردیم و من مطمئن بودم که خیلی زود این دوران سخت به پایان می رسد و روزهای خوشی را در کنار مهران تجربه می کنم به همین دلیل همواره سعی می کردم پشتیبانی قوی برای همسرم باشم تا او به تحصیلاتش ادامه بدهد .

 

 

به گونه ای که خودم را فراموش کردم و دست حمایتم را پشت سر همسرم قرار دادم. بالاخره تحصیلات دانشگاهی همسرم به پایان رسید و او عازم خدمت سربازی شد.

 

 

در این شرایط من به تنهایی پسرم را بزرگ می کردم و با کمک های مالی خانواده عمویم به انتظار پایان مشکلات نشستم . خلاصه جشن پایان خدمت مهران هم برگزار شد و او دوباره با خبر قبولی اش در آزمون کارشناسی ارشد دانشگاه لبخند بر لبانم نشاند. در این شرایط باز همه مشکلات را به تنهایی تحمل کردم تا همسرم در آرامش تحصیل کند.

 

 

حتی در روزهای امتحانات پایان ترم مهران، من پسرم را به خانه مادرم می بردم تا سروصدایش موجب آزار همسرم نشود . بالاخره روزهای سخت به پایان رسید و همسرم در یکی از مراکز شهرداری استخدام شد.

 

حالا دیگر از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم و نتیجه تلاش هایم را می دیدم . طولی نکشید که صاحب خودرو و واحد آپارتمانی بزرگی شدیم، اما درحالی که احساس می کردم آرامش به زندگی ام بازگشته است ناگهان ورق برگشت و رفتارهای همسرم به کلی تغییر کرد .

 

او دیگر حتی از راه رفتن من هم ایراد می گرفت و زشتی چهره ام را به رخم می کشید . مدام تحقیرم می کرد و از بی سوادی ام سخن می گفت. درحالی که از سرزنش هایش دچار سرخوردگی شدیدی شده بودم روزی متوجه شدم که با زنان غریبه ای معاشرت دارد و به همین دلیل آشکارا مرا تحقیر می کند . وقتی این موضوع را با او درمیان گذاشتم با بی شرمی و بی حیایی به چشمانم نگاه کرد وگفت: من به دنبال زنی تحصیل کرده هستم که در شأن خودم باشد و… حالا هم در حالی که نگران آینده فرزند خردسالم هستم و زندگی ام در آستانه نابودی قرار دارد، به کلانتری آمده ام تا کمکم کنید.

با صدور دستوری از سوی سرهنگ شریفی (رئیس کلانتری امام رضا(ع) پرونده این زن جوان توسط مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی مورد واکاوی و کنکاش های تخصصی قرار گرفت.

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.