درمسیر رفت وآمد به منزل با راننده تاکسی اینترنتی آشنا شدم و با او به درد دل پرداختم …
جوان ۲۴ ساله درباره سرگذشت خود گفت: از همان دوران کودکی و نوجوانی فقط شاهد درگیری و بحث و جدل پدر و مادرم بودم. با آن که آن ها فقط تا مقطع دبیرستان تحصیل کرده بودند اما پدرم به خاطر رشد بهای مسکن وارد شغل خرید و فروش آپارتمان شد و اوضاع مالی خوبی پیدا
جوان ۲۴ ساله درباره سرگذشت خود گفت: از همان دوران کودکی و نوجوانی فقط شاهد درگیری و بحث و جدل پدر و مادرم بودم.
تصویر واقعی نیست و با هوش مصنوعی طراحی شده است
با آن که آن ها فقط تا مقطع دبیرستان تحصیل کرده بودند اما پدرم به خاطر رشد بهای مسکن وارد شغل خرید و فروش آپارتمان شد و اوضاع مالی خوبی پیدا کرد.
این درحالی بود که مادرم در یک شرکت خصوصی کار میکرد و درآمد خوبی داشت اما دعوای آن ها فقط به خاطر پول بود!
🔺رفتارهای غیرمتعارف همسرم به گونهای است که حتی بازگو کردن آن نیز شرمآور است🔺
هر بار که مادرم برای خرید لوازم زندگی یا کفش و لباس از پدرم تقاضای پول میکرد او با صراحت میگفت: از حقوق خودت استفاده کن! من پولی برای این گونه خریدها ندارم!
خلاصه در میان کشمکشهای آنان من دختری فراموش شده بودم و هیچ گاه رنگ مهر و محبت را ندیدم. در این شرایط هنگامی که قدم در دانشگاه گذاشتم با اولین لبخند «شاهرخ» به یک عشق پوشالی دل بستم.
او پسری شهرستانی و همکلاسی ام بود که هیچ درآمدی نداشت و به خاطر طلاق پدر و مادرش از طریق کمکهای خیریهای به تحصیل ادامه میداد.
اگرچه من او را جوانی ساده و ضعیف میپنداشتم ولی «شاهرخ» چشم به مال و اموال پدرم دوخته بود و چنان با محبتهای دروغین مرا شیفته خودش کرد که سرنوشتم رابه این عشق بیهوده گره زدم و پای سفره عقد نشستم.
بعد هم برای آن که دوران نامزدی طولانی نشود مادرم را راضی کردم که زودتر جهیزیه ام را آماده کند و سپس از «شاهرخ» خواستم تا او نیز فقط پول رهن خانه را بپردازد ولی او با این بهانه که کسی را ندارد تا از او قرض بگیرد مدام آغاز زندگی مشترک را به تاخیر میانداخت تا این که یک سال بعد ناگهان «شاهرخ» مرا رها کرد و به مکان نامعلومی رفت.
جست وجوهای من برای یافتن او فایدهای نداشت و من همواره از سوی خانوادهام به خاطر این عاشقی حیرت انگیز سرزنش و تحقیر میشدم، حتی مادربزرگ «شاهرخ» هم اطلاعی از او نداشت و «شاهرخ» را مانند پدرش جوانی بیمسئولیت و بیعار میدانست.
در همین روزها بود که درمسیر رفت وآمد به منزل با راننده تاکسی اینترنتی آشنا شدم و با او به درد دل پرداختم .طولی نکشید که «شایان» سنگ صبورم شد و رابطه من و او در حالی ادامه یافت که «شایان» هم ادعا میکرد با همسرش مشکل دارد و از زندگیاش راضی نیست.
خلاصه از« شاهرخ» شکایت کردم و احضاریه دادگاه را به مادربزرگش تحویل دادم ولی مادربزرگ او فقط میگفت: عاقبت این عشقهای هیجانی همین است که سرخود میشوی!
او راست میگفت، من درجست وجوی «محبت» دل به عشقی دروغین بستم و به فرجام آن فکر نکردم. خلاصه روز تشکیل جلسه دادگاه ناگهان سر و کله« شاهرخ» پیدا شد و ادعا کرد که من او را به خاطر بیکاری و بیپولی تحقیر میکنم و دروغهای زیادی را سرهم کرد!
ولی بعد از پایان جلسه دادگاه دوباره غیبش زد و باز هم به مکان نامعلومی رفت به طوری که از به هم ریختگی ظاهریاش احساس میکردم او به مصرف مواد مخدر آلوده شده است، از سوی دیگر نیز من به« شایان» علاقه مند بودم و نمیتوانستم او را فراموش کنم، این بود که در میان تردید و دودلی به سراغ «شایان» رفتم ولی نفهمیدم که«شاهرخ» مرا تعقیب میکند تا جایی که ناگهان در میان بهت و ناباوری مرا به دام انداخت و با پلیس تماس گرفت.
برچسب ها :حوادث چمدون
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 1 در انتظار بررسی : 1 انتشار یافته : ۰