ترس وجودم را فرا گرفت و از نگاه کردن به چشمهای هوس آلود احسان نگران شدم
از روزی که به خاطر لجبازی با سارا، با گیلدا دوست شدم خیلی زود حرکات و رفتار و نوع پوشش او را تقلید کردم. سارا در همسایگی ما زندگی میکرد و دختری محجبه، با وقار و خوش اخلاق بود از حدود ۲ سال قبل که با او دوست شده بودم حتی در نمازهای جماعت مدرسه
از روزی که به خاطر لجبازی با سارا، با گیلدا دوست شدم خیلی زود حرکات و رفتار و نوع پوشش او را تقلید کردم. سارا در همسایگی ما زندگی میکرد و دختری محجبه، با وقار و خوش اخلاق بود از حدود ۲ سال قبل که با او دوست شده بودم حتی در نمازهای جماعت مدرسه هم شرکت میکردم. … آن روز قرار بود سارا دفتر ریاضی اش را به من بدهد تا من برخی سوالات امتحانی را پاکنویس کنم، ولی او عنوان کرد که فراموش کرده است دفترش را بیاورد به همین دلیل با حالت قهر از او جدا شدم و نزد گیلدا رفتم و حتی به معذرت خواهی او توجهی نکردم و دیگر دفترش را هم نگرفتم.
این در حالی بود که سارا تلاش میکرد از ارتباط نزدیک من و گیلدا جلوگیری کند چرا که گیلدا با پوششی نه چندان مناسب در معابر ظاهر میشد. او اعتقادات مذهبی ضعیفی داشت و با رفتار و حرکات نامناسب و همچنین خندههای بلند سعی میکرد توجه رهگذران را در خیابان جلب کند ولی من به خاطر لجبازی با سارا هر روز بیشتر به او نزدیک میشدم به طوری که پس از پایان امتحانات خرداد دیگر رفتار، حرکات و نوع پوشش او را تقلید میکردم. سال تحصیلی که تمام شد من و گیلدا در کلاس کنکور ثبت نام کردیم.
سعی میکردم با جدیت درس بخوانم تا در یکی از رشتههای خوب در دانشگاه قبول شوم به همین خاطر در ساعات بیکاری با گیلدا به کتابخانه نزدیک منزلمان میرفتیم. در یکی از همین روزها وقتی در حال رفتن به کتابخانه بودیم احساس کردم کسی ما را تعقیب میکند هر بار که گیلدا پشت سرش را نگاه میکرد او را از این کار منع میکردم و از خندههای بلند او خجالت میکشیدم.
این ماجرا ادامه داشت تا این که روزی مجبور شدم به تنهایی به کتابخانه بروم چرا که گیلدا به شهرستان رفته بود . آن روز هم مانند همیشه نگاههای سنگین فردی را پشت سرم احساس کردم و به خاطر کنجکاوی پشت سرم را نگاه کردم جوانی خوش تیپ و شیک پوش، در برابر نگاهم لبخندی زد و نامم را صدا کرد آن روز همه فکرم به آن جوان متمرکز شده بود روز بعد باز هم تعقیبم کرد و شماره تلفنش را به من داد این گونه بود که با اولین تماس، عاشق احسان شدم تا این که روزی در پارک قرار گذاشتیم و او با بیان این که قصد ازدواج با مرا دارد از من خواست به خانه آنها بروم تا مادرش عروس آینده اش را ببیند.
من که حرفهای او را باور کرده بودم روز بعد به بهانه رفتن به کتابخانه، به همراه او به منزلی رفتیم که دالانی تنگ و تاریک داشت من که دیگر ترس وجودم را فرا گرفته بود و از نگاه کردن به چشمهای هوس آلود احسان نگران شده بودم به بهانهای قصد بازگشت کردم که ناگهان او به سمت من حمله ور شد و روسری ام را چنگ زد، اما من، با رها کردن روسری از چنگ او گریختم و خودم را به کلانتری بانوان رساندم دختر ۱۷ ساله به مشاور کلانتری بانوان مشهد گفت: اگر از سارا جدا نمیشدم هیچ گاه چنین ساده لوحانه در دام یک شیاد گرفتار نمیشدم و …
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰