آن شب به طور اتفاقی از خواب بیدار شدم و شوهرم را مقابل اتاق…
پیمان که دست و پایش را گم کرده بود در برابر نگاه های متعجب من گفت: صداهایی از اتاق شنیدم و تصور کردم دزد به خانه آمده است.
پیمان که دست و پایش را گم کرده بود در برابر نگاه های متعجب من گفت: صداهایی از اتاق شنیدم و تصور کردم دزد به خانه آمده است.
وارد اداره یازدهم پلیس آگاهی که شدم در گوشهای از اتاق پسر جوانی رنگ پریده و مستأصل مقابل یکی از افسران نشسته بود. و در حالی که دستانش را روی پاهایش گذاشته بود، انگار سعی داشت حرکت ناخودآگاه زانوانش را با فشار دست کنترل کند. حالت پریشان و نگرانش توجه هر بینندهای را جلب میکرد.
منیبان/گانگا" یکی از خواهران بهم چسبیده می گوید: در نگاه اول عاشق معلم مدرسه روستایمان "جاسیمودین احمد" شدم، من و خواهرم...