او حتی به خواهر و مادرم حساس شده بود آنها را کنترل می کرد
هنوز ۲ماه از برگزاری مراسم عقدکنان ما نگذشته بود که پسردایی ام دیگر نزد من نیامد. او با دختر دیگری ازدواج کرد و هیچ وقت سراغی از من نگرفت.
هنوز ۲ماه از برگزاری مراسم عقدکنان ما نگذشته بود که پسردایی ام دیگر نزد من نیامد. او با دختر دیگری ازدواج کرد و هیچ وقت سراغی از من نگرفت.
دختر ۱۹ ساله گفت:در ۱۸ سالگی ام یکی از آشنایان دور پدرم مرا برای پسرش خواستگاری کرد. اگر چه من در خانواده ای پر از عشق و محبت بزرگ شده بودم و از نظر مالی نیز در میان اقشار متوسط جامعه قرار داشتیم، اما هیچ علاقه ای به تحصیل نداشتم و می خواستم زودتر ازدواج
زن ۴۴ ساله درباره سرگذشت خود گفت: تازه دیپلم گرفته بودم که یکی از همسایگان قدیمی مادربزرگم، مرا برای پسرش خواستگاری کرد. آن ها به قدری از اخلاق و کمالات «جاهد» سخن گفتند که من هم ندیده عاشق او شدم و تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم. خیلی زود مراسم خواستگاری انجام شد و من
دختر ۲۰ ساله گفت: پدرم مردی خشن و عصبی بود و مادرم را کتک میزد به همین دلیل هم زمانی که من کودکی خردسال بودم آن ها از یکدیگر جدا شدند و مادرم سرپرستی مرا به عهده گرفت. بعد از آن مادرم در بخش خدمات و نظافتی یک شرکت خصوصی استخدام شد تا مخارج زندگی
کار به جایی رسید که نمی دانستم چه باید بکنم و اصلا چرا زندگی ام به اینجا رسید و اینگونه متلاشی شد