?>
پدر شوهرم خیلی راحت گفت یک پولی بگیر و شر خودت را کم کن

پدر شوهرم خیلی راحت گفت یک پولی بگیر و شر خودت را کم کن

نوعروس جوان درحالی که خیلی جدی حرف می زد گفت:یخ کرده بودم ،زبانم قفل شده بود . او می گفت تکیه گاهم می شود و باور نمی کردم این طوری پشتم را خالی کند. افسانه کنترلش را از دست داده بود. با چشمانی گریان ادامه داد:پدرم یک عمر پادوی مغازه ای بود و جوانی اش

نگاه های شیطانی “صاحبخانه “، چون تیری در قلبم نشست…

نگاه های شیطانی “صاحبخانه “، چون تیری در قلبم نشست…

تنهایی ام در خانه، مرا به سوی ماهواره کشاند و سریال های جذاب و رقص و آواز شبکه های مختلف خلوتم را پر می کرد. چیزی نگذشت که با خرید گوشی تلفن هوشمند، پایم به شبکه های اجتماعی هم باز شد. تمام وقتم صرف حضور در تلگرام می شد.