?>
تاریخ انتشار : پنجشنبه 19 مرداد 1402 - 11:32
کد خبر : 19890

دختر نوجوان :از نگاه های هوس آلود شوهر عمه ام می ترسیدم

دختر نوجوان :از نگاه های هوس آلود شوهر عمه ام می ترسیدم

این دختر می گوید: به زوز مرا به منزل شوهر عمه ام فرستادم ولی من به او احساس بدی دارم چون فکر می کنم از نگاه های هوس آلود او می ترسم، وقتی موضوع را به پدرم گفتم او به شدت مرا کتک زد. دختر ۱۵ ساله ای درباره قصه تلخ خود گفت: اولین فرزند

این دختر می گوید: به زوز مرا به منزل شوهر عمه ام فرستادم ولی من به او احساس بدی دارم چون فکر می کنم از نگاه های هوس آلود او می ترسم، وقتی موضوع را به پدرم گفتم او به شدت مرا کتک زد.

blank

دختر ۱۵ ساله ای درباره قصه تلخ خود گفت: اولین فرزند خانواده هستم.

اکنون نیز در کلاس هشتم تحصیل می کنم. ریشه اختلافات و بدبختی های ما از آن جایی آغاز شد که شوهر خاله ام شب هنگام دچار ایست قلبی شد و در خواب جان سپرد.

خواستگار سمجی دارم با ابراز علاقه آتشین اما من می ترسم چون …

از آن جایی که پدرم و برادرش با دو خواهر ازدواج کرده بودند و در واقع با یکدیگر باجناق هم بودند، مرگ عمویم روند زندگی ما را تغییر داد چرا که پدرم معتقد بود خاله ام موجب مرگ شوهرش شده است و همین موضوع به اختلافات شدید خانوادگی کشید.

عمویم در امور ساختمانی و خرید و فروش مسکن فعالیت داشت به همین دلیل هم از اوضاع مالی خوبی برخوردار بود.

خلاصه بعد از مرگ عمو، خاله ام با فرد دیگری ازدواج کرد و به یکی از شهرها رفت. این ماجرا اختلافات بین پدر و مادر من را شدت بخشید چرا که پدرم مدام به مادرم سرکوفت می زد که خواهرت با پول های برادرم به تفریح و خوشگذرانی می پردازد!

ماجرای ازدواج خاله ام خیلی برای پدرم سنگین بود و به هیچ وجه با این موضوع کنار نمی آمد.

او مادرم را کتک می زد و همواره با توهین و فحاشی و نیش و کنایه های زشت او را آزار می داد.

در این شرایط زندگی برای من و برادر کوچک ترم خیلی سخت شده بود تا این که پدرم به مصرف مواد مخدر رو آورد.

حالا دیگر اوضاع زندگی ما کاملا به هم ریخته بود و پدر و مادرم قصد داشتند به صورت توافقی از یکدیگر جدا شوند ولی مادرم به خاطر من و برادرم باز هم سعی می کرد همین رشته باریک زندگی مشترک را حفظ کند ولی باز هم پدرم راضی نشد و تصمیم به طلاق گرفت.

یک روز قبل از طلاق، مادرم نزد پدرم رفت و التماس کرد تا نزد من و برادرم بازگردد ولی پدرم رضایت نداد به همین دلیل هم یک ساعت بعد مادرم با قرص خودکشی کرد و از دنیا رفت.

برایم پیامک آمد که زنت را طلاق بده من می‌خواهم با او ازدواج کنم

روزی که قرار بود او را به خاک بسپارند من خودم را روی پیکرش انداختم و خیلی گریه کردم اما دیگر سرنوشت ما این گونه رقم خورده بود.

بعد از این ماجرا من و برادرم آواره منزل پدر بزرگ و عمه ها شدیم.

آن زمان من فقط ۱۱ سال داشتم اما خیلی چیزها را می فهمیدم.

مادربزرگم هزینه مواد مخدر پدرم را می پرداخت ولی هر اشتباه کودکانه ما را هم به پدرم خبر می داد و او هم ما را کتک می زد!

حتی مدتی در منزل شوهر عمه ام احساس بدی داشتم.

فکر می کردم از نگاه های هوس آلود او می ترسم، وقتی موضوع را به پدرم گفتم او به شدت مرا کتک زد که تهمت ناروا به شوهر عمه ام می زنم!

به همین دلیل از منزل شوهر عمه ام فرار کردم و به خانه یکی از دوستانم رفتم و چند روز در منزل آن ها ماندم ولی بعد با کمک خانواده دوستم به کلانتری رفتیم و مرا تحویل دایی ام دادند.

با وجود این پدرم دست بردار نبود و مدام با تلفن خانواده دایی ام را تهدید می کرد.

دیگر جایی نداشتم به این خاطر دوباره به کلانتری آمدم تا مرا تحویل بهزیستی بدهند تا روزی انسان موفقی شوم.

دوست ندارم دختر فراری یا خیابانی نام بگیرم و دیگران از من سوء استفاده کنند…

برچسب ها : ، ،

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.