دکتر بـهزاد چاوشـی روان شناس بالینی
به یکی از همکارانم علاقمند شدم اما متاسفانه، من متاهلم و یک فرزند دارم/نمی دونم چکار کنم ؟
من چند ماه پیش تو یه سفر کاری با یکی از همکارام صمیمی شدم انقدر با این آدم جورم و کنارش خود واقعیمم که گاهی حس می کنم واقعا نیمهای از وجود خودم رو پیدا کردم اما متاسفانه، من متاهلم و یک فرزند دارم. در کل، از ازدواجم رضایت دارم و همسرم رو دوست دارم
دوست خوبم، کاملا متوجهام که چقدر دلت میخواد از این دو راهی خلاص شی اما برای رسیدن به تصمیم درست، به پیش شرط مهمی نیازه که هنوز خیلی باهاش فاصله داری؛ اونم مواجه شدن تمام و کمال با واقعیت درون و اطرافته! با اینکه نوشتی تو این رابطه جدید، موفق شدی خود واقعیت رو بروز بدی، اما روایتهای تحریف شدهای که از این ماجراها داری، چه در مورد این رابطه جدید، چه زندگی مشترکت، داره به من نشون میده که نگاه و قضاوت شما آلوده به یه عالمه کج فهمیه که اجازه نمیدن خودت، خواستههات و نقشی که تو این داستان داری رو به درستی بشناسی.
نظراتم رو شفاف خدمتت میگم، امیدوارم بتونه شما رو از خواب با چشمهای باز بیدار کنه. اجازه بده از هیجانی که نسبت به همکارت داری شروع کنیم، طبیعتا تجربه کردن چنین تفاهم متقابل و عمیقی، حس فوقالعادهای به آدم میده، اما واقعا چقدر میشه به ماهیت و عمق این احساسات مطمئن بود؟ شما به گفته خودت، خیلی زود ازدواج کردی، در نتیجه این تجربه برات خیلی تازگی داره، پس خیلی مهمه که ببینی چه میزان از این احساسات شدید، واقعا به این شخص خاص مرتبطه و چقدرش، صرفا در واکنش به یک رابطه تازه، اونم در شرایطی که هیجان زندگی مشترک شما از بین رفته و نیاز مبرمی به شنیده، دیده و خواسته شدن داری، ایجاد شده؟
در خصوص زندگی مشترکتون، شما میگی که دیگه صمیمیت و هیجانی بینتون نیست، خب وقتی چندین سال از ازدواجتون گذشته، درگیر الزامات زندگی روزمره و مراقبت از فرزند شدید و به جای تلاش برای تعامل و معاشرت سالم، دنبال راه فرار این زندگی خستهکننده هستید، مگه میشه نتیجه دیگهای حاصل بشه؟ در ضمن، به نظر میرسه که مشکلات ارتباطی، یعنی عدم توانایی در ابراز وجود و بیان خواستهها و احساسات، مدتهاست که بین شما و همسرتون وجود داره، خب وقتی شما دو نفر با هم حرف نمیزنید، معلومه که هیجان و تفاهم رو با این شدت، در حضور یک رابطه تازه و پر زرق و برق پیدا میکنی، اما مشکل اینجاست که به همین راحتی، سهم خودت، تو این تعارض و مشکلی که بینتون وجود داره رو نادیده میگیری و حواست نیست که این رابطه تازه و خارج از چارچوب، به عنوان یه راه فرار آسونتر، داره کمک میکنه از تلاش برای احیا کردن زندگی مشترکتون اجتناب کنید.
میگم راه فرار، چون خیانت قطعا یکی از آسونترین راهکارهاست؛ همونطور که خودتون متوجه شدید، زوج درمانی به هیچ وجه نمیتونه معجزه کنه و اتفاقا میتونه خیلی چالشبرانگیز باشه، چون شما در رابطه با همسرت خیلی چیزها برای از دست دادن داری، مهمترینش هم فرزند و ثبات روابط خانوادگی شماست؛ پس وقتی میخوای مشکلاتت رو با همسری که ازش یک فرزند داری حل کنی و در برابر این آدم، مسائل عمیق وجودی و هیجانیت رو ابراز کنی، معلومه که خیلی بیشتر داری ریسک میکنی و احتمال ایجاد تعارض رو میپذیری، تا وقتی که مخاطبت، کسی باشه که صرفا چند ماهه داری باهاش خوش گذرونی میکنی.
از طرف دیگه، معلومه که این دو نفر، پاسخهای متفاوتی به ابراز خود واقعی شما دارن؛ قطعا شنیدن اینکه تو زندگی مشترکت احساس خفقان میکنی، دیگه صمیمیتی وجود نداره و تازه داری میفهمی عشق یعنی چی، برای همسرت آسون نیست و از اونور قند تو دل همکارت آب میکنه! حالا متوجه شدی که چقدر تصویر تحریف شدهای از این دو آدم ساختی و یه عالمه فاکتور دیگه رو از دامنه دیدت حذف کردی؟
با این اوصاف، به نظرم اونچه که شما باید به دنبال جوابش باشی، تصمیمگیری بین موندن با همسرت یا انتخاب همکارت نیست، بلکه اینجاست که ببینی این حس خلایی که داری تو زندگیت تجربه میکنی، از کجا آب میخوره؟ چون نه همسرت، نه این رابطه تازه و نه هیچکس دیگه نمیتونه این چاه عمیق رو در طولانی مدت پر کنن، حتی اگر امروز و تو این لحظه، به نظرت میرسه که همکارت این کارو انجام داده.
الان همه تمرکزت رو به مقایسه این دو موقعیت معطوف کردی و نگاهت رو از مشکل اصلی برداشتی؛ درحالیکه اگر الان طلاق بگیری، میشی یک پدر مجرد، با پارتنری که معلوم نیست بعدها حاضر به همراهی شما در پذیرش مسئولیتهای مراقبت از فرزندتون باشه یا نه. چون کسی که انتخاب میکنه با مرد متاهلی که یک فرزند هم داره وارد رابطه باشه، به نظر نمیرسه که چندان مهارتی تو پذیرش مسئولیت و پیامدهای تصمیماتش داشته باشه.
اما حتی اگرم این مسئولیت رو بپذیره و شما دو نفر با هم ازدواج کنید و خودتون هم روزی بچهدار بشید، بهت قول میدم ۱۰ سال دیگه، به خودت میای و میبینی که دوباره، دقیقا تو همین نقطه گیر افتادی؛ از ازدواجت راضی هستی، همسرت رو دوست داری ولی دیگه هیجان و صمیمیتی در کار نیست و با خودت میگی نکنه چیزهای بیشتری برای کشف و تجربه کردن وجود داشتن و من با عجله تو این رابطه اونها رو از دست دادم!
پس به جای اینکه خودت رو بر سر دو راهی بین همسرت و این خانم همکار ببینی، تلاش کن فیلترهایی که اجازه نمیده واقعیت رو کامل ببینی کنار بزنی، خودت رو تو این فرایند، دقیقتر بشناسی و نقش و سهم خودت رو در اتفاقاتی که تو زندگیت رخ داده کشف کنی و بپذیری. اونوقت شاید ببینی که دعواهایی که امروز با همسرت داری، بینتیجه نیستن؛ بلکه بخشی از فرایندی هستن که برای بازسازی و رسیدن به تعریف مجدد و دقیقتری از زندگی مشترکتون نیاز هست. اینطوری شاید همونقدر که نیاز خودت به شنیده شدن برات مهمه، بررسی کنی که برای شنیدن حرفهای همسرت چقدر ظرفیت داری؟ آغوش خودت، چقدر برای پذیرش خود واقعی همسرت بازه؟ و چقدر نسبت به نیازهاش و تجربهای که از سر گذرونده همدل هستی؟
هر چی بیشتر و عمیقتر، شخم بزنی و دنبال سهم و نقش خودت بگردی، بهتر متوجه میشی که احساس حقیقیت نسبت به این همکارت چیه؟ آیا ایشون یه داروی مسکن موقته، روشیه که به بهونه اون و حضورش، از این ازدواج بیرون بیای، یا واقعا آدمیه که میتونی برای یه رابطه بلند مدت روش حساب کنی؟ اونوقت دیگه میتونی فارغ از احساسات متناقضی که الان داری تجربه میکنی، چهره به چهره واقعیت، به یه تصمیم درست برسی.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰