?>
تاریخ انتشار : چهارشنبه 5 مهر 1402 - 8:37
کد خبر : 6704

می ترسم نوه صاحب کارم فرزند من باشد / کابوسی که پایان ندارد

می ترسم نوه صاحب کارم فرزند من باشد / کابوسی که پایان ندارد

سرویس حوادث چمدون ،من یک تعمیرکار ماشین هستم ۲۴سال دارم و از ۱۵سالگی در یک کارگاه  ابتدا بعنوان شاگرد و الان بعنوان استاد کار مشغول به کار هستم . صاحب کارم مرد بسیار خوبی است و ارتباط بسیار خوبی باهم داریم ، سعید پسر صاحب کارم  (اسامی مستعار است )که یک سال از من بزرگتر

سرویس حوادث چمدون ،من یک تعمیرکار ماشین هستم ۲۴سال دارم و از ۱۵سالگی در یک کارگاه  ابتدا بعنوان شاگرد و الان بعنوان استاد کار مشغول به کار هستم .

صاحب کارم مرد بسیار خوبی است و ارتباط بسیار خوبی باهم داریم ، سعید پسر صاحب کارم  (اسامی مستعار است )که یک سال از من بزرگتر است هم در کارگاه  کار می کند در واقع من و اون باهم دو قطب این کارگاه هستیم .

ماجرا از آن  جا شروع شد که سعید خواستگاری رفت و خیلی سریع قرار ازدواج گذاشته شد .

شب عروسی من زودتر رفتم به تالار تا اگر کاری باشه کمک کنم ،مستانه خواهر سعید هم زودتر آمده بود تا به امورات تالار و آمادگی برای پذیرایی از مهمانان نظارت کنه .

یک ساعت مانده به مراسم ،پدر سعید صدام زد و گفت با مستانه برو تا منزلش کفش های مراسم امشب را فراموش کرده، ببر و سریع برش گردون ( همسر مستانه به خاطر کارش در مسافرت خارج از کشور بود)

خلاصه مستانه را بردم ،اون رفت بالا که لباس بپوشه و کفش های مراسم رو با خودش بیاره من هم پایین داخل ماشین منتظر بودم تا اینکه مستانه زنگ زد که بیا بالا به کمکت احتیاج دارم .

من هم بی خبر از آنچه که در انتظارمه رفتم بالا و پرسیدم خب چه کاری باید انجام بدم .

ماجرا از این قرار بود که زیپ لباس مستانه از پشت تا نصفه بالا آمده و گیر کرده بود و او از من خواست که زیپ را بالا بکشم .

حتی همین الان هم که به موضوع فکر می کنم نمی دونم چطوری موضوع زیپ لباس به اون کار احمقانه ختم شد و آنچه که نباید می شد شد .

دوهفته از این ماجرا گذشته بود و من حسابی فکرم مشغول بود و خودم را سرزنش می کردم که این چه کاری بود که کردی چندین بار سعی کردم که با مستانه در خصوص اون عصر لعنتی صحبت کنم اما چون همسرش از سفر برگشته بود موقعیت جور نمی شد و حقیقتا در اتفاقی که بین من و مستانه رخ داد نه او تمایلی از قبل داشت و نه من و همه چیز به یک باره اتفاق افتاد .

چند روز پیش هم صاحب کارم با جعبه شیرینی به تعمیرگاه آمد و خبر نوه دار شدنش را به همه داد و حالا من موندم و کابوس اینکه نکند مستانه از من باردار باشد و آن بچه بچه من است .

تمام زندگی ام تبدیل به استرس و اضطراب شده است و حالم از خودم بهم می خورد از اینکه پس از سال ها رفتار صادقانه و محترمانه چطوری و در چند دقیقه همه چیز را نابود کردم .شاید تا روزی که زنده ام این راز بین من و مستانه سر به مهر باقی بماند اما هیچ وقت خودم را نخواهم بخشید .من اشتباه بزرگی مرتکب شدم که رهایی از آن بسیار سخت است .نگران به دنیا آمدن آن بچه هستم ،می ترسم از اینکه شبیه من باشد و همه چیز …

خدایا همه ی ما را به راه راست هدایت کن و از وسوسه های شیطان محافظت بفرما

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.