?>
تاریخ انتشار : سه شنبه 30 آبان 1402 - 7:52
کد خبر : 26706

تازه فهمیدم که «مهرانه» قصد دارد از من طلاق بگیرد و با صاحبکارش ازدواج کند

تازه فهمیدم که «مهرانه» قصد دارد از من طلاق بگیرد و با صاحبکارش ازدواج کند

به خاطر بلندپروازی های همسرم، شاگردی در مغازه پدرم را رها کردم و جذب شرکت های هرمی شدم تا یک شبه ره صد ساله را بروم و پولدار شوم؛ اما نفهمیدم که در مسیر تباهی قرار گرفته ام و بدین ترتیب در حالی همه سرمایه ام را از دست دادم که اکنون …

جوان ۲۹ ساله ای که به دنبال احضاریه طلاق همسرش به مرکز انتظامی آمده بود، درباره این ماجرای تاسف‌بار به مشاور مددکار اجتماعی گفت: هنوز دوران خدمت سربازی ام تمام نشده بود که زمزمه های ازدواجم در خانه پیچید اما من همه چیز را به مادرم سپردم تا برایم همسری انتخاب کند چراکه قصد داشتم عاشقی واقعی را بعد از ازدواج تجربه کنم.

طولی نکشید که مادرم دختری از طبقه خودمان را پیشنهاد کرد که از یک خانواده اصیل بودند.

 

من هم وقتی او را دیدم مهرش به دلم نشست و این گونه با «مهرانه» ازدواج کردم. اگرچه اوایل زندگی بی‌دغدغه‌ای داشتیم اما نمی دانستم با بلندپروازی های همسرم چگونه برخورد کنم! او دختری نوجوان بود و دوست داشت از هر نوع امکانات رفاهی برخوردار باشد.

آن قدر روی اعصابم راه رفت که مجبور شدم شاگردی در مغازه پدرم را رها کنم و برای به دست آوردن پول های بادآورده به شرکت های هرمی روی آورم! اما هنوز یک سال از این ماجرا نگذشته بود که فهمیدم در مسیر تباهی قرار گرفته ام ولی دیگر دیر شده بود. همان سرمایه اندکم را هم از دست دادم و با کوهی از مشکلات و بدهکاری تنها ماندم به طوری که حتی نمی توانستم اجاره خانه ام را بپردازم. دلم به حال دختر ۳ساله ام می سوخت ولی کاری از دستم برنمی آمد. در این شرایط نزد پدرم بازگشتم و با عذرخواهی و شرمندگی به او گفتم که صاحبخانه از من خواسته است تا منزلش را تخلیه کنم! پدرم مثل همیشه مرا بخشید و باز هم درآغوش پرمهرش جا گرفتم.

 

چند روز بعد به یکی از طبقات منزل پدرم اسباب‌کشی کردیم ولی«مهرانه» راضی نبود در خانه پدرم زندگی کنیم. به همین دلیل او به همراه دختر خردسالم به خانه پدرش رفت و من هم در منزل پدرم ماندم تا شغل مناسبی پیدا کنم. حدود یک ماه بعد «مهرانه» با من تماس گرفت و گفت: شغلی در یک شرکت خصوصی برای خودش پیدا کرده است و برای آن که زودتر به زندگی مشترکمان بازگردیم، تلاش می‌کند! بالاخره باید از صفر شروع می کردیم به این خاطر من هم دوباره به مغازه پدرم بازگشتم. مدتی بعد «مهرانه» مدعی شد که صاحبکارش۳۰۰ میلیون تومان وام بانکی برایش می گیرد و من باید ضمانت کنم! من هم اگر چه خیلی تعجب کرده بودم اما با خودم اندیشیدم هنوز انسان های خیر زیادی هستند!

خلاصه به بانک رفتم و درحالی که صاحبکار مهرانه یکی از ضامنان بود من هم به عنوان ضامن دوم اوراق تسهیلات بانکی را امضا کردم تا «مهرانه» با این مبلغ منزلی را رهن کند؛ اما چند روز بعد از این ماجرا همسرم منزلی را رهن کرد و من هم همه لوازم زندگی مشترک را از منزل پدرم به خانه جدید انتقال دادم.

 

با وجود این «مهرانه» از من خواست چند روزی را فعلا در منزل پدرم بمانم تا کمی از هزینه‌های زندگی مشترک کاسته شود و او هم بتواند اقساط تسهیلات را پرداخت کند اما چند ماه بعد وقتی احضاریه طلاق را دیدم تازه فهمیدم که «مهرانه» قصد دارد از من طلاق بگیرد و با صاحبکارش ازدواج کند ولی ای کاش.

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.