?>
تاریخ انتشار : سه شنبه 15 اسفند 1402 - 18:27
کد خبر : 30258

اگر می خواهی ماجرای این ارتباط را به شوهرت بگویی لااقل حقیقت را بگو! همه چیز را بگو!

اگر می خواهی ماجرای این ارتباط را به شوهرت بگویی لااقل حقیقت را بگو! همه چیز را بگو!

حکم قصاص نفس جوان ۲۷ ساله ای که به دنبال ارتباط شیطانی با زنی جوان ،دست به جنایت سیاه زده بود در حالی به تایید قضات دیوان عالی کشور رسید که حدود۲۰هزار تماس و پیامک غیراخلاقی، ریشه این ماجرای تاسف بار بود.

اسفند سال گذشته وقوع جنایتی هولناک در منطقه چاپشلو از توابع استان خراسان رضوی، نیروهای انتظامی را به کنکاش های تخصصی واداشت. بررسی های پلیس در مرکز درمانی بیانگر آن بود که جوانی به نام «ایوب»بر اثر اصابت تیغه چاقو به قفسه سینه به قتل رسیده است. طولی نکشید که «احمد-م»(متهم به قتل)در منزل یکی از نزدیکانش در شهرستان درگز دستگیر و به مراجع قضایی معرفی شد.

درپی اعتراف صریح متهم۲۶ساله به قتل جوانی که مدعی بود با یکدیگر دوست صمیمی بوده اند،کیفرخواست این پرونده جنایی پس از انجام تحقیقات تکمیلی صادر شد و با توجه به اهمیت این جنایت تکان دهنده، پرونده مذکور روی میز قضات شعبه ششم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی قرارگرفت. این گونه بود که جلسات محاکمه به ریاست قاضی هادی دنیا دیده و مستشاری قاضی غلامرضا مصطفوی در مشهد آغاز شد و متهمان درحالی پای میز محاکمه نشستند که قضات دادگاه به سطر به سطر این پرونده جنایی، اشراف قضایی داشتند.

همزمان با تقاضای صدور حکم قصاص نفس از سوی اولیای دم، متهم به قتل مقابل قضات با تجربه دادگاه ایستاد و درحالی که دیگر همه مسیرهای انکار و داستان سرایی را بسته می دید،با ابراز پشیمانی از وسوسه های شیطانی که زندگی اش را به نابودی کشانده بود، به قضات دادگاه گفت:من با «ایوب»(مقتول)دوست صمیمی بودیم.

شب قبل از حادثه،همسر او به من پیام داد که فردا نزد من می آید!آن روز من دربیابان بودم که ساعت حدود۷ و۳۰ دقیقه یک خودرو از فاصله ای دور عبور کرد.«س»بلافاصله روبه من کرد وگفت:راننده این خودرو ی عبوری الان می رود و ماجرا را برای شوهرم بازگو می کند! و سپس در حالی که اشک می ریخت، ادامه داد:حالا من خودم می روم وموضوع را به شوهرم می گویم. او هم می آید و تو را می کشد!دراین شرایط به«س»گفتم پس اگر می خواهی ماجرای این ارتباط را به شوهرت بگویی لااقل حقیقت را بگو! همه چیز را بگو!

خلاصه وقتی «س»ازآن جا رفت من هم چاقویی را که همیشه همراهم بود، بیرون آوردم چرا که تصمیم گرفته بودم خودم را بکشم!درهمین افکار غوطه ور بودم که «ایوب» با من تماس گرفت و با خشم و فحاشی گفت:تو را می کشم! به او گفتم ،لازم نیست مرا بکشی!من خودم ،خودکشی می کنم!با این جمله ،طناب را برداشتم تا به کنار روستا بروم و آن جا خودم را دار بزنم! ولی در همین زمان مادرم زنگ زد و با گریه مرا منصرف کرد.بعد از این ماجرا به خانه رفتم و دراز کشیدم. هنوز مادرم گریه می کرد که ناگهان «ایوب»با چاقویی که در دست داشت، از راه رسید.گفتم اجازه بده پیام های همسرت را نشان بدهم ولی او خشمگین و عصبانی بود.طولی نکشید که باهم درگیر شدیم و درمیان همین کشمکش ها هردو نفر روی زمین افتادیم. چاقوی او از دستش رها شد و مادرم آن را به گوشه دیگری پرت کرد.

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.