احساس خوشبختی میکردم تا اینکه عکسی برایم ارسال شد / مرجان در کنار پسر جوانی…
مرجان با ناراحتی روی صندلی راهروی طبقه اول دادگاه نشسته بود و همسرش نیز آن سوتر نشسته و زیر لب غرولند میکرد. هرازگاهی هم با خشم و نفرت نگاهی به مرجان میکرد و به سرعت صورتش را برمی گرداند.بعد از نزدیک به نیم ساعت منشی دادگاه زوج جوان را به داخل شعبه هدایت کرد. سامان