?>
تاریخ انتشار : چهارشنبه 27 اردیبهشت 1402 - 10:20
کد خبر : 11962

عاشق «ترانه »دوست دختر شوهرم شدم

عاشق «ترانه »دوست دختر شوهرم شدم

احسان مرد سر زبون دار و شیک پوشی است ،کلا قبل از ازدواج با من هم همینطوری بود . دروغ چرا ! خود من هم عاشق همین کلاس کاری و رفتار شیکش شدم .بعد از ۵ سال از ازدواج مون هنوز هم همونطوریه و خیلی به ظاهر و رفتارش توجه داره .احسان مدیر IT یه

احسان مرد سر زبون دار و شیک پوشی است ،کلا قبل از ازدواج با من هم همینطوری بود .

دروغ چرا ! خود من هم عاشق همین کلاس کاری و رفتار شیکش شدم .بعد از ۵ سال از ازدواج مون هنوز هم همونطوریه و خیلی به ظاهر و رفتارش توجه داره .احسان مدیر IT یه شرکت معتبره و چون تو کارش خیلی ماهر و استاد است از گل نازک تر بهش نمیگن و خلاصه هر جا که باشه و هر جا که بره حسابی تحویلش می گیرند.

 

 

من از همون شب مراسم عروسی نگران آینده زندگیم یا احسان شدم و می ترسیدم که به خاطر جذابیت بیش از حدش دخترا و زن های مجرد بیان سراغش و زندگی من رو خراب کنند .

 

 

البته همونطوری که گفتم احسان اینقدر جدی و جنتلمن رفتار می کنه که پس از یکی دوسال کلا این نگرانی من از بین رفت و زندگی خوبی رو ادامه می دادیم تا اینکه …

 

 

احسان بعد از ساعت اداری یک سری پروژه های متفرقه می گرفت که بابت انجامشون پول خوبی میدادن و احسان از این راه درآمد مازاد خوبی کسب می کرد .

 

ماجرا از این جا شروع شد که احسان این قرارهای کاری بعد از ظهر را در یک کافه خاص می گذاشت .

 

 

اوایل زیاد به نظرم مسئله عجیب نبود اما بعد چند ماه وقتی می‌دیدم که احسان برای رزرو میز با یه خانمی در کافه تماس می گیره و لحن صحبت کردنشون خیلی عادی و رسمی نیست مشکوک شدم و فکرهای ناجور مثل خوره به جانم افتاد .

 

یه چیزی که باید بگم اینه که ما کلا اهل پسورد گذاشتن روی تلفن نیستیم و احسان هم هیچ وقت روی گوشی اش حساس نبود و البته من هم به هیچ وجه اهل فضولی تو گوشی احسان نبودم و تا اون لحظه هم به فکرم خطور نکرده بود که گوشیش رو چک کنم .

 

 

اما اینقدر این افکار روی مغزم رژه رفتند که یه روز که احساس حموم بود رفتم سراغ تلفنش و مسیح هاش رو چک کردم .

 

تا حدودی حدسم درست بود ،شماره ای به اسم ترانه جان تو گوشی احسان ثبت بود که متعلق به همون دختر توی کافه بود .نکته جالب اینجا بود که ترانه کلی عکس از احسان در حین جلسات به صورت پنهانی گرفته و براش ارسال کرده بود که احسان در پاسخش هر بار  قلب قرمز  و استیکر ممنونم گذاشته بود  .

 

 

حالم خیلی بد شد و اون شب تا صبح بیدار بودم و نمی دونستم چکار کنم تا اینکه با کلی کلنجار با خودم تصمیم گرفتم برم به اون کافه و با ترانه روبرو بشم .

 

در طول مسیر صد بار با خودم تمرین کردم که چطوری باهاش برخورد کنم و چطوری سرش داد بزنم و ادبش کنم .

اما وقتی رسیدم کافه پاهام شل شد و اعتماد به نفسم را ازدست دادم .رفتم روی یه میز نشستم و چند دقیقه بعدش یه خانمی اومد با روی خوش احوال پرسی کرد و منو داد .

به نظرم اون نمی تونست ترانه باشه تا اینکه یه تلفن همراه زنگ خورد و همون دختر صدا زد ترانه جان تلفنت زنگ می خوره مادرته…

 

 

اونجا بود که با اومدن ترانه به پشت میز پیشخوان برای اولین بار ترانه را دیدم .انصافا دختری جذاب و زیبا بود درست مثل ترانه علیدوستی .

 

شرایط بدی داشتم و نمی دونستم دقیقا باید چیکار می کردم  با خودم درگیر بودم که همون دختر برگشت برای گرفتن سفارش ،یه قهوه سفارش دادم و منتظر شدم .

 

بعد از خوردن قهوه یک ساعت دیگه همونجا نشستم بدون هیچ هدف و برنامه ای تا اینکه حس کردم ترانه اومد سر میز و با صدای ترانه به خودم اومدم .

 

_عزیزم ،چیز دیگه ای میل دارید ؟

خودم را جمع و جور کردم و در حالی که نگاهم با نگاه ترانه یکی شده بود به زحمت گفتم : نه مرسی ! و بعدش نمی دونم چرا یهو ادامه دادم : میشه چند دقیقه بشینید ؟

ترانه با تعجب نگاهم می کرد و در حالی که صندلی روبروی من را عقب می کشید که بشینه گفت : حتما عزیزم ! موردی پیش اومده؟

من که در مسیر راه کافه صد بار با خودم داد می زدم و لیوان پرت می کردم و تو ذهنم به ترانه بد و بیراه می گفتم نمی دونم چرا یهو بغضم ترکید و اشکم در اومد .

ترانه با ناراحتی دوباره پرسید : عزیزم ،حالت خوبه ؟ مشکلی پیش اومده ؟ من چه کمکی می تونم بهت کنم !؟

در همین حال دستام رو گرفت توی دستاش و چند لحظه ای به هم خیره شدیم .

_من حالم بده ! حالم خوب نیست !

*چرا عزیزم ؟ چیزی شده ؟ می خوای با اورژانس تماس بگیریم ؟

_نه ! حال روحیم خوب نیست ! شوهرم داره بهم خیانت می‌کنه  و…

بدون هیچ دلیلی به جای دعوا یا ترانه نشستم داستان زندگیم رو تعریف کردم البته یه جوری که ترانه نتونه حدس بزنه من زن احسان هستم .

خلاصه اینکه اون روز ترانه دو ساعت کارش رو تعطیل کرد و نشست پای حرف های من و هر طوری که تونست من رو آروم کرد ،راستش خیلی بهش غبطه خوردم ،چه شخصیت قوی و مطمئنی داشت چقدر خود ساخته بود از زیبایی و جذابیت هم که چیزی کم نداشت .

اصلا بهش نمی خورد اهل رابطه گرفتن با مردای متأهل باشه .خلاصه اینکه به جای دعوا باهم دوست شدیم و شماره همدیگه رو رد و بدل کردیم و من هم توی گوشیم شماره ش رو به نام ترانه جون ذخیره کردم .

چند ماه از این موضوع گذشت و من هر از گاهی با ترانه صحبت می کردم و به دیدنش در کافه می رفتم .شاید این جمله من شما رو متعجب کنه اما راستش دیگه به دوستی احسان و ترانه حساس نبودم آنچنان و یه جورایی حس بدبینی من کمتر شد .

ترانه یه دوست نازنین و کم نظیر بود که با اون خیلی حالم بهتر می شد و این دوستی هنوز هم ادامه داره و…

بعدها بهش گفتم که در مورد شوهرم اشتباه فکر می کردم و واقعا هم اشتباه فکر می کردم چون متوجه شدم ترانه برای خیلی ها ترانه جون بود چون به این اسم توی کافه صداش می زدند و بر عکس اون چیزی که فکر می کردم یه دختر با شخصیت و موجه بود،جریان اون عکس ها را هم بعدا متوجه شدم گویا احسان از ترانه جون خواسته بود که در موقع جلسات از میز اون و مهمون هاش عکس بگیره که مدرکی برای خودش داشته باشه و رابطه احسان و ترانه یک رابطه کاملا محترمانه و سالم بود .

به نظرم بیشتر وقت ها ما عجولانه تصمیم می گیریم و عجولانه قضاوت می کنیم .از روی عصبانیت اقدام می کنیم و فرصت تفکر را از خودمان می گیریم و همین باعث می شود که همه چیز را خراب کنیم بدون آنکه متوجه باشیم چه بلایی داریم سر زندگی امان می آوریم .

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.