?>
تاریخ انتشار : سه شنبه 14 شهریور 1402 - 11:51
کد خبر : 9488

مرد میانسال :کاش آن روز مرجان را به منزلش نمی رساندم

مرد میانسال :کاش آن روز مرجان را به منزلش نمی رساندم

کاش آن روز مرجان را به منزلش نمی رساندم،این جمله آغاز صحبت های مرد میانسالی است که گرفتار ماجرای خیانت شده است . خراسان نوشت: مردی ۴۲ ساله پس از شکایت همسرش به همراه دختر جوانی در یک منزل مسکونی در شهر مشهد دستگیر شد. مرد پس از بازداشت گفت: ۲۰ سال قبل با «سمیه»

کاش آن روز مرجان را به منزلش نمی رساندم،این جمله آغاز صحبت های مرد میانسالی است که گرفتار ماجرای خیانت شده است .

خراسان نوشت: مردی ۴۲ ساله پس از شکایت همسرش به همراه دختر جوانی در یک منزل مسکونی در شهر مشهد دستگیر شد.

مرد پس از بازداشت گفت: ۲۰ سال قبل با «سمیه» ازدواج کردم و زندگی خوبی داشتم زیرا همسرم زنی با وقار و مهربان بود و در همه فراز و نشیب های زندگی مرا همراهی می کرد.

تا این که وارد شغل آرایشگری شد و خودش آرایشگاه بزرگی را راه اندازی کرد.

از آن روز به بعد  دیگر کمتر همسرم را می دیدم و می توانستم برای لحظاتی با او همکلام شوم.

دختر جوان :بهنام مرا به بهانه گویندگی به خانه‌اش کشاند تا نقشه شیطانی‌اش را اجرا کند

هرچه فرزندانم قد می کشیدند و بزرگ تر می شدند فاصله بین من و سمیه هم بیشتر می شد به طوری که وقتی از آرایشگاه به منزل می آمد از خستگی روی مبل می افتاد و تا زمانی که من چای برایش آماده کنم، او به خواب می رفت.

 وقتی اصرار می کردم برای دقایقی کنارم بنشیند هیچ گاه احساس نمی کرد که من در جست وجوی ذره ای محبت هستم، فقط تکیه کلامش این بود که از ما گذشته! بچه‌ها بزرگ شده اند! خجالت بکش!!

دیگر کار به جایی رسیده بود که تا مانند همه خانواده ها غم ها و شادی هایمان را با یکدیگر تقسیم کنیم.

خلاصه در همین شرایط روحی و روانی بود که به سوی مصرف مواد مخدر کشیده شدم و در مدت کوتاهی درگیر هیولای اعتیاد شدم ولی چند سال بعد به خود آمدم و از اوایل سال گذشته دیگر به درمان خود پرداختم و اعتیادم را کنار گذاشتم.

ماجرای خلأ های عاطفی بین من وهمسرم همچنان ادامه داشت تا این که روزی دختر جوانی به نام مرجان  را دیدم که به همراه خواهر زنم در منزل ما مهمان همسرم بودند.

یک روز به طور ناگهانی زودتر از معمول از سرکار به خانه بازگشتم…

او در رشته مهندسی رایانه تحصیل می کرد و هم دانشگاهی خواهرزنم بود.

آن روز به درخواست همسرم قرار شد «مرجان» را به منزلش برسانم.

وقتی سوار بر خودرو در خیابان های شهر به سوی خانه آن ها حرکت کردیم ناگهان «مرجان» ماجرایی را برایم بازگو کرد که دلم به حالش سوخت.

مرجان که ۲۲ سال بیشتر ندارد با بغض در گلو به درد دل با من پرداخت و گفت: مدتی قبل پسر جوانی به بهانه ازدواج فریبش داده و … او سرگذشت تلخ خود با آن پسر جوان را که رهایش کرده بود درحالی برایم بازگو کرد که از من قول گرفت این راز را در سینه ام پنهان نگه دارم.

از آن روز به بعد همواره فکرم مشغول بود چرا که عاشق مرجان شده بودم .

به همین دلیل شماره تلفن مرجان  را پیدا کردم و با او قرار گذاشتم.

این ارتباط ها و قرار و مدارهای من با مرجان  آن قدر شک برانگیز شد که روزی همسرم مرا تعقیب کرد و مرجان را در حالی که داخل خودروی من نشسته بود به شدت کتک زد.

آن روز به همسرم قول دادم که مرجان را فراموش می کنم.

ولی این گونه نشد و من دوباره به این ارتباط مخفیانه ادامه دادم.

همسرم وقتی موضوع را فهمید با تهدید به طلاق به منزل برادرش رفت.

من هم برای کشیدن قلیان، با مرجان به منزل یکی از دوستانم رفتم که کلید منزلش را قبلا گرفته بودم.

در همین حال همسرم مرا تعقیب کرده و با پلیس تماس گرفته بود.

 

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.