وقتی میترا حامله شد منوچهر طلاقش داد
سرویس حوادث چمدون ،مرد در حالی که به سیگارش یک پک عمیق زد گفت :زنم پا به ماه بود که انتقالی ام به تهران صادر شد و علیرغم میل باطنی مجبور شدم همسرم را خانه پدرش بگذارم و خانه ای در تهران اجاره کنم .
خیلی زود آپارتمان مناسبی پیدا کردم و اسباب و اثاثیه را بار ماشین کردم و در تهران مستقر شدم .وضعیت جسمی همسرم طوری نبود که تهران بیاد و با مشورت خانواده اش تصمیم گرفتیم تا زمان زایمان شهرستان بماند و من هم هر زمان که فرصت می شد سری به او می زدم .
ماجرا از اینجا شروع شد که یک روز متوجه شدم که سقف آشپزخانه نم زده و چکه می کند و احتمال دادم که مربوط به شکستگی لوله طبقه ی بالا باشد.رفتم و زنگ در را زدم ،یک خانم جوان و زیبا در را باز کرد و اعتراف می کنم همان لحظه با دیدنش غافلگیر شدم ،به زحمت خودم رو جمع و جور کردم و جریان نم سقف آشپزخانه را توضیح دادم ،زن همسایه هم توضیح داد که چون همسرش در یکی از شهرهای جنوبی مامور است و تنها زندگی می کند فردا به برادرش می سپارد که تعمیرکاری برای بررسی موضوع بیاورد .
نمی دانم چرا با دیدن زن همسایه حالم عوض شد و اون شب تا صبح به او فکر می کردم ،غروب روز بعد وقتی به منزل برگشتم دیدم وضعیت سقف بدتر شده است و من هم بدم نمی آمد به این بهانه به زن همسایه سری بزنم .
مرد شکست خورده در حالی که فیلتر سیگارش را له می کرد ادامه داد :سرتان را درد نیارم نم سقف باعث شد که من هم قلبم نم بزند و این رفت و آمدها پایه گذار یک رابطه سیاه بود .
منوچهر شوهر زن همسایه هر سه ماه یک مرتبه می آمد و من هم در مدت دوماهی که با زایمان همسرم فاصله داشتم فرصت کافی برای ادامه این رابطه سیاه داشتم .
روزها می گذشت و من و میترا اکثر شب ها را با هم می گذراندیم تا اینکه من برای زایمان همسرم پانزده روز مرخصی گرفتم و به شهرستان رفتم .
دخترم به دنیا اومد و به همراه همسرم به تهران برگشتیم و حضور همسر و دخترم باعث می شد که نتوانیم مثل قبل رابطه مان را ادامه بدهیم و من گهگاهی صبح ها قبل از اداره یک ساعتی طبقه بالا می رفتم و …
عذاب الهی از آنجا نازل شد که منوچهر از ماموریت برگشته بود و یک شب وقتی با همسرش بیرون بودن حال همسرش به هم می خورد و او را به بیمارستان می برد و آزمایش ها مشخص می کند که همسرش حامله است و خودتان حدس بزنید که چه اتفاقاتی افتاد .
منوچهر زنش را طلاق داد و من هم مجبور شدم مخفیانه با لیدا ازدواج کنم و حالا صاحب یک دختر و یک پسر بودم ،اما ماجرا آنطور که سعی کردم پیش نرفت و همسرم متوجه ماجرا شد و پس از چند ماه درگیری و دادگاه و پاسگاه رفتن طلاق گرفت و رفت و لیدا هم بعد از این ماجرا به کلی عوض شد و مهریه سنگین اش را اجرا گذاشت و تمام زندگی من در کمتر از یک سال تبدیل به جهنم شد .
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰