?>
تاریخ انتشار : شنبه 1 مهر 1402 - 8:04
کد خبر : 23521

در ۱۵ سالگی زن سوم اکبر شدم /او تا سرحد مرگ …

در ۱۵ سالگی زن سوم اکبر شدم /او تا سرحد مرگ …

زن ۳۰ ساله درباره سرگذشت خود گفت: پدرم کارگری ساده بود و به سختی مخارج زندگی ۹ خواهر و برادرم را تامین می کرد به همین دلیل هم هیچ کدام از اعضای خانواده ام به مدرسه نرفتند و من هم مانند بسیاری از زنان و دختران روستایی بی سواد ماندم. هنوز ۱۲ سال بیشتر نداشتم

زن ۳۰ ساله درباره سرگذشت خود گفت: پدرم کارگری ساده بود و به سختی مخارج زندگی ۹ خواهر و برادرم را تامین می کرد به همین دلیل هم هیچ کدام از اعضای خانواده ام به مدرسه نرفتند و من هم مانند بسیاری از زنان و دختران روستایی بی سواد ماندم.

هنوز ۱۲ سال بیشتر نداشتم که مردی۳۷ ساله به خواستگاری ام آمد. «اکبر» ۲ زن داشت و من باید به عنوان زن سوم قدم درخانه اش می گذاشتم با وجود این من اختیاری برای انتخاب همسر نداشتم و به خواست پدرم پای سفره عقد نشستم.


کلیک کنید: این آشنایی به ارتباط پنهانی بین من و او انجامید 


خلاصه ۳ سال بعد و در حالی که به تازگی وارد ۱۵ سالگی شده بودم پا به خانه بخت گذاشتم و مجبور شدم مانند دیگر هووهایم کار کنم.

با آن که خودم صاحب فرزندی خردسال بودم، ولی در این شرایط باید از ۹ فرزند قد و نیم قد هووهایم نیز مراقبت و نگهداری می کردم تا آن ها هم بتوانند سرکار بروند!

چند سال بعد هم ۲ فرزند دیگر به دنیا آوردم، اما به دلیل کمبود امکانات در روستا روزهای سختی را سپری می کردیم تا این که وقتی آخرین دخترم را باردار بودم درد شدیدی درناحیه شکم مرا به بیمارستان کشاند و پزشکان تشخیص دادند که باید با عمل جراحی کیسه صفرایم را بردارند!

این در حالی بود که ۸ ماه بیشتر از بارداری ام نمی گذشت و بنابه نظر کادر درمانی باید زودتر از موعد فرزندم را به شیوه «سزارین» به دنیا می آوردم تا عمل کیسه صفرا نیز انجام شود،ولی شوهرم مدعی بود که توان پرداخت هزینه های عمل جراحی را ندارد!

بالاخره با کمک اطرافیان تحت عمل جراحی قرار گرفتم و دخترم را مدتی درون دستگاه گذاشتند.

هنوز زمان زیادی از انجام جراحی «سزارین» نگذشته بود که محل بخیه های جراحی عفونت کرد و من تا سرحد مرگ پیش رفتم اما بالاخره مداوا شدم.

زندگی با هووها و فرزندان آن ها در یک خانه برای من بسیار مشکل بود؛ چراکه پسر یکی از هووهایم همواره مرا تهدید می کرد و تهمت های زشت و ناروایی به من می زد! همسرم که اوضاع را این گونه دید برای من و فرزندانم خانه دیگری اجاره کرد و اما در یک اتفاقی ساده و به خاطر یک موضوع بسیار کم اهمیت دعوایی شد که به کتک کاری وحشتناک کشید.

او در حالی که به شدت مرا زیر مشت و لگد گرفته بود، ناگهان سیم کابل را برداشت و آن را به دور گردنم انداخت تا مرا خفه کند، ولی من به هر زحمتی بود از چنگ او فرار کردم و به کلانتری آمدم تا….

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 1 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.