?>
زن جوان :از دست رفتارهای بد شوهرم تن به دوستی با مرد غریبه ای دادم / فریب خوردم

زن جوان :از دست رفتارهای بد شوهرم تن به دوستی با مرد غریبه ای دادم / فریب خوردم

رسیدگی به این پرونده مخوف در یکی از روزهای گرم شهریور سال۹۸ شروع شد. زنی سراسیمه به یکی از کلانتری‌های کرج رفت و مدعی شد شوهرش سعید ۳۹ساله که دیروز خانه را برای کار ترک کرده بود، برنگشته و دیگر خبری از او ندارد. این جمله کافی بود تا تیمی از کارآگاهان جنایی برای کشف

شب عروسی حسین عاشق معصومه شدم / در تمام این سال ها خودم را به او نزدیک کردم

شب عروسی حسین عاشق معصومه شدم / در تمام این سال ها خودم را به او نزدیک کردم

سال ۹۶ بود که معصومه ۲۸ ساله همراه دوستانش در یک مهمانی شبانه شرکت کرد و در آن با پسر شیک پوش و جوانی به نام حسین آشنا شد. مدتی از دوستی معصومه و حسین گذشت و علاقه آن ها روز به روز بیشتر شد تا این که حسین پس از شش ماه تصمیم به

خودم هم نفهمیدم چرا حلقه ازدواجم را درآوردم و…

خودم هم نفهمیدم چرا حلقه ازدواجم را درآوردم و…

دستم را زیر چانه‌اش می‌گذارم: «توی چشم‌های من نگاه کن و بگو تو می‌دانستی او زن دارد؟» گستاخ و بی‌پروا زل می‌زند توی چشم‌هایم. سرم را از شرم زیر می‌اندازم. دندان‌هایش را روی هم فشار می‌دهد. بعد از دقایقی سکوت می‌گوید:«بله! می‌دانستم و این مشکل من نیست. مشکل زن اولش است…» هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم عزیزترین

پدر شوهرم خیلی راحت گفت یک پولی بگیر و شر خودت را کم کن

پدر شوهرم خیلی راحت گفت یک پولی بگیر و شر خودت را کم کن

نوعروس جوان درحالی که خیلی جدی حرف می زد گفت:یخ کرده بودم ،زبانم قفل شده بود . او می گفت تکیه گاهم می شود و باور نمی کردم این طوری پشتم را خالی کند. افسانه کنترلش را از دست داده بود. با چشمانی گریان ادامه داد:پدرم یک عمر پادوی مغازه ای بود و جوانی اش

او به من شک داشت /هر چه به او می گفتم من با کسی ارتباط ندارم، باور نمی کرد

او به من شک داشت /هر چه به او می گفتم من با کسی ارتباط ندارم، باور نمی کرد

زن ۲۳ ساله درباره سرگذشت خود گفت: اولین فرزند خانواده هستم وتا مقطع راهنمایی تحصیل کرده ام اما زمانی که ۱۵ سال بیشتر نداشتم با تاکید و اصرار پدرم پای سفره عقد نشستم. من و«فرزین» از همان روزهای آغازین زندگی مشترک در منزل پدر شوهرم ساکن شدیم و«فرزین» هم که به نجاری علاقه مند بود

دختر ۱۹ ساله :آن شب شوم اتفاقی رخ داد که سرنوشتم را به سیاهی کشید

دختر ۱۹ ساله :آن شب شوم اتفاقی رخ داد که سرنوشتم را به سیاهی کشید

دختر ۱۹ ساله گفت:در ۱۸ سالگی ام یکی از آشنایان دور پدرم مرا برای پسرش خواستگاری کرد. اگر چه من در خانواده ای پر از عشق و محبت بزرگ شده بودم و از نظر مالی نیز در میان اقشار متوسط جامعه قرار داشتیم، اما هیچ علاقه ای به تحصیل نداشتم و می خواستم زودتر ازدواج

ما نمی خواستیم پسرمان با زنی ازدواج کند که ۱۲ سال از خودش بزرگ تر است

ما نمی خواستیم پسرمان با زنی ازدواج کند که ۱۲ سال از خودش بزرگ تر است

زن ۴۴ ساله درباره سرگذشت خود گفت: تازه دیپلم گرفته بودم که یکی از همسایگان قدیمی مادربزرگم، مرا برای پسرش خواستگاری کرد. آن ها به قدری از اخلاق و کمالات «جاهد» سخن گفتند که من هم ندیده عاشق او شدم و تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم. خیلی زود مراسم خواستگاری انجام شد و من

شاید با خودت بگی که اسمش خیانت نیست ولی …

شاید با خودت بگی که اسمش خیانت نیست ولی …

ساعت حوالی ۳ نیمه شب یکی از همین شب ها بود که به دلیل کمبود وقت و البته بدخوابی که گاهی به سراغم می آید، همچنان بیدار بودم و در کورسوی چراغ مطالعه ام، ورق های کتاب رو زیر و بالا می کردم که پیامش بهم رسید.. که فکر نمی کردم داستان خیانت زن به