دیگر کارد به استخوانم رسیده بود که به خانه پدر شوهرم رفتم او دو زن داشت
اینقدر تحت فشار بودم که نمی دانستم چه کنم به سراغ پدر شوهرم رفتم و او را کشتم
اینقدر تحت فشار بودم که نمی دانستم چه کنم به سراغ پدر شوهرم رفتم و او را کشتم
زن غمگین گفت: ازدواج ما تحمیلی و نوعی معاوضه بود در واقع خانواده ها یک دختر دادند و یکی گرفتند. هنوز سیکل ام را نگرفته بودم که پدرم من را وارد زندگی مشترک کرد. پدرم مرد متمول و سرمایه داری بود برای همین افراد زیادی برای او کار می کردند و خواسته هایش را
هنوز یک ماه بیشتر از حضورم در دانشگاه نگذشته بود که با «سالومه» آشنا شدم. او همکلاسی ام بود و پدرش وضعیت مالی خوبی داشت
سرویس حوادث چمدون ؛چهار ماه تمام دوستان شوهرم به من تجاوز کردند. دل به دریا زدم و این موضوع را به شوهرم گفتم، اما به مرگ تهدیدم کرد و گفت که باید به خواست اربابش تن دهم؛ او مجبورم میکرد با دوستانش بخوابم. حمیرا بیست سال سن دارد و دو ماه پیش از شهر دشتقلعه