?>
تاریخ انتشار : جمعه 26 اسفند 1401 - 22:46
کد خبر : 4779

زنی که شوهرم با او ارتباط سیاه داشت مادرم بود

زنی که شوهرم با او ارتباط سیاه داشت مادرم بود

سرویس حوادث چمدون ،زن نسبتا جوانی با لباسی کهنه و ژولیده در میان رفیق های معتادش، کنار خیابان در حال استعمال هروئین بود؛ هروئین روی زرورق تمام نشده بود که سیگارش را روشن کرد و دودش را بیرون داد. دست در جیبش کرد و به یکی از دوستانش که از کلانتری فرار Escape کرده بود و برای

سرویس حوادث چمدون ،زن نسبتا جوانی با لباسی کهنه و ژولیده در میان رفیق های معتادش، کنار خیابان در حال استعمال هروئین بود؛ هروئین روی زرورق تمام نشده بود که سیگارش را روشن کرد و دودش را بیرون داد.

دست در جیبش کرد و به یکی از دوستانش که از کلانتری فرار Escape کرده بود و برای کرایه تاکسی به پول احتیاج داشت، هزار تومان قرض داد. به بهانه نهار با او به گپ و گفت نشستم؛ او مادر نازنین، دختری سه ساله است که از سرطان خون رنج می برد و تا یک سال دیگر بیشتر زنده نیست.

دلیل اعتیادش را پرسیدم، در پاسخم گفت: مشکلات زندگی و پس از آن دوست ناباب من را زمین گیر کرد. علت اصلی اعتیادم، شوهر و مادرم بودند. مادر و شوهرم با هم رابطه داشتند و من اطلاعی نداشتم اما وقتی با شوهرم زندگی را شروع کردم، کم کم متوجه این قضیه شدم؛ مادرم من را واسطه ای برای رسیدن به شوهرم قرار داده بود. فشار زیادی به من وارد شد و نتوانستم تحمل کنم. از شوهرم جدا شدم و با آن ها قطع رابطه کردم. در حال حاضر مادر و شوهر سابقم با هم زندگی می کنند.

در مورد خانه و خانواده اش پرسیدم، در جوابم گفت: با پدر و دختر سه ساله ام در پارک میثاق زندگی می کنیم. پلیس Police اجازه نمی دهد در پارک بمانیم، پدرم سن و سال دار است و به خوابگاه نمی آید. دخترم را در طول روز برای استراحت به خوابگاه می برم ولی پدرم را هم نمیتوانم تمام مدت تنها بگدارم؛ پس شب ها پیش او می خوابیم. پدرم به تریاک اعتیاد دارد و من کمک حال او هستم. تعدادی انسان خَیِّر هم هستند که هزینه ای جمع میکنند و خرجی ماهانه ما را می دهند. بعضی وقت ها هم قمار بازی میکنم و چند هزارتومانی در میاورم.

به او گفتم چرا نازنین را به بهزیستی نمی سپاری؟ اشک از چشمانش سرازیر شد و گفت: نازنین سه سال دارد و از بچگی مبتلا به سرطان خون بود. دکترها دخترم را جواب کردند و می گویند او یک سال دیگر بیشتر زنده نمی ماند. دختر مریضم را از خودم دور نمی کنم.

از او خواستم آرزویی کند؛ با چهره ای خیس از اشک گفت: از خدا می خواهم نجاتم دهد. از این خیابان ها و در به دری ها از این زندگی نجاتم دهد؛ خسته شدم آنقدر که صدایش کردم.

کمی اشک ریخت و سپس پیش دوستان معتادش بازگشت و به مصرف مواد مخدر Drugs ادامه داد.

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.