?>
تاریخ انتشار : چهارشنبه 5 مهر 1402 - 9:14
کد خبر : 23712

از آن روز به بعد همسرم ارتباط من با خانواده ام را قطع کرد

از آن روز به بعد همسرم ارتباط من با خانواده ام را قطع کرد

زن ۲۸ ساله با بیان این که چگونگی آشنایی برای ازدواج ریشه اصلی بدبختی هایم بود و آینده فرزندم نیز در آستانه نابودی قرار داشت، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی گفت: پنج سال قبل در حالی که آخرین ترم تحصیلی را در دانشگاه می گذراندم با «بابک» آشنا شدم و ارتباط عاطفی بین ما

زن ۲۸ ساله با بیان این که چگونگی آشنایی برای ازدواج ریشه اصلی بدبختی هایم بود و آینده فرزندم نیز در آستانه نابودی قرار داشت، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی گفت: پنج سال قبل در حالی که آخرین ترم تحصیلی را در دانشگاه می گذراندم با «بابک» آشنا شدم و ارتباط عاطفی بین ما نقش بست و به او دل باختم. اگرچه می دانستم این گونه آشنایی ها فرجامی ندارد اما باز هم خودم را توجیه می کردم که من می توانم در کنار او زندگی عاشقانه ای داشته باشم.

احمقانه با دستان خودم پریسا را به شوهرم هدیه دادم /اون هم نامردی نکرد و …

«بابک» شغلی هم نداشت. با آن که پدر و مادرم به شدت با این ازدواج مخالفت می کردند اما من که به قول معروف عاشق شده بودم به چیزی جز رسیدن به بابک نمی اندیشیدم.

بالاخره با اصرارهای من سفره عقد برپا شد و من و بابک ازدواج کردیم اما تازه فهمیدم که همسرم در کنار مادرش موادمخدر مصرف می کند ولی نمی توانستم چیزی به خانواده ام بگویم. در همین شرایط پدرم برای آن که به دامادش کمکی بکند او را وارد معاملات زمین و مسکن کرد ولی طولی نکشید که آن ها با یکدیگر به اختلاف مالی خوردند و با شکایت بابک، پدرم به یک سال زندان محکوم شد. از آن روز به بعد همسرم ارتباط من با خانواده ام را قطع کرد و اجازه نداد به دیدار آن ها بروم.

شوهرم دست حدیثه را گرفت آورد گذاشت روبروی من /چاره ای جز خیانت نداشتم

حتی زمانی که فرزندم در بیمارستان متولد شد، «بابک» اجازه حضور مادرم در بیمارستان را هم نداد.

خلاصه روزهای سختی را می گذراندم ولی باز هم برای حفظ زندگی ام این گونه ناملایمات را تحمل می کردم اما وقتی دیدم مادر شوهرم با هر بار گریه فرزندم به او موادمخدر می دهد تا گریه نکند و آرام بگیرد دیگر نتوانستم این موضوع را تحمل کنم چرا که همسرم نیز با مادرش همراهی می کرد.

آن ها حتی گوشی تلفن مرا گرفته بودند تا با کسی تماس نگیرم.

در این شرایط سعی کردم از همسرم شکایت کنم اما یکی از افرادی که در مسیر ثبت شکایت نقش داشت و با خانواده همسرم آشنا بود، بلافاصله ماجرای شکایت مرا به آن ها اطلاع داد به همین دلیل همسرم و مادرش مرا به خانه بردند و بسیار محدودم کردند تا دیگر نتوانم از خانه بیرون بروم ولی من در یک فرصت مناسب فرزندم را برداشتم و به خانه برادرم رفتم سپس از طریق اورژانس اجتماعی به بهزیستی منتقل شدم اما آن جا نیز روزهای سختی را می گذراندم چرا که فرزندم را به شیرخوارگاه فرستاده بودند.

بالاخره بعد از گذشت سه هفته از این ماجرا پدرم با دستور دادگاه مرا تحویل گرفت. حالا هم به دایره مشاوره آمده ام تا شاید….

برچسب ها :

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.