آن شب زیباترین لباسم را پوشیدم و به آن میهمانی ننگین رفتم/غافل از اینکه شوهرم …
فقط می خواستم انتقام بگیرم، از شب نشینی ها و رفت و آمدهای او با دوستانش خسته شده بودم، وقتی آن تصمیم احمقانه را گرفتم، فکر نمی کردم روزی در گردابی فرو بروم که عاقبتی جز متلاشی شدن زندگی ام ندارد. در مرداب تباهی گناه دست و پا می زدم اما تصورم بر این