درخواست های بی شرمانه همسرم تمامی نداشت/از رقصیدن برای دوستانش تا…
سرگذشت زن جوانی را می خوانید که از بی بند و باری و بی غیرتی و خواسته های کثیف همسررش به ستوه آمده است .
سرگذشت زن جوانی را می خوانید که از بی بند و باری و بی غیرتی و خواسته های کثیف همسررش به ستوه آمده است .
سرویس حوادث چمدون ؛سال قبل پای سفره عقد نشستم و زندگی مشترکم را با «ارژنگ» آغاز کردم. او جوانی تحصیل کرده بود و اوضاع مالی خوبی داشت اما از غرور خاصی برخوردار بود و هر ماجرای کم اهمیتی را طوری تفسیر میکرد که انگار به او توهین شده است. خلاصه تنها مشکل زندگی من و
مردی جوان میگوید سوء ظنهای همسرش غیرقابل تحمل است و به همین دلیل زوج جوان راهی دادگاه خانواده شدند. نخستین روزهای مهر بود و ترافیک صبحگاهی پایتخت بیشتر از قبل با اعصاب و روان رانندگان و مسافرانی که برای رسیدن به مقصد عجله داشتند بازی میکرد. در همین موقع یک تاکسی مقابل مجتمع قضایی خانواده
زن ۲۱ ساله گفت: پدرم اوضاع مالی خوبی نداشت و با کارگری مخارج خانواده را تامین می کرد به همین خاطر هم من در ۱۶ سالگی پای سفره عقد نشستم و با جوانی عصبی و معتاد ازدواج کردم. «قربان» بی جهت مرا کتک می زد و ناسزا می گفت ولی من همواره سکوت می کردم
هنوز ۲ماه از برگزاری مراسم عقدکنان ما نگذشته بود که پسردایی ام دیگر نزد من نیامد. او با دختر دیگری ازدواج کرد و هیچ وقت سراغی از من نگرفت.
زن ۲۳ ساله درباره سرگذشت خود گفت: اولین فرزند خانواده هستم وتا مقطع راهنمایی تحصیل کرده ام اما زمانی که ۱۵ سال بیشتر نداشتم با تاکید و اصرار پدرم پای سفره عقد نشستم. من و«فرزین» از همان روزهای آغازین زندگی مشترک در منزل پدر شوهرم ساکن شدیم و«فرزین» هم که به نجاری علاقه مند بود
دختر ۱۹ ساله گفت:در ۱۸ سالگی ام یکی از آشنایان دور پدرم مرا برای پسرش خواستگاری کرد. اگر چه من در خانواده ای پر از عشق و محبت بزرگ شده بودم و از نظر مالی نیز در میان اقشار متوسط جامعه قرار داشتیم، اما هیچ علاقه ای به تحصیل نداشتم و می خواستم زودتر ازدواج
زن ۴۴ ساله درباره سرگذشت خود گفت: تازه دیپلم گرفته بودم که یکی از همسایگان قدیمی مادربزرگم، مرا برای پسرش خواستگاری کرد. آن ها به قدری از اخلاق و کمالات «جاهد» سخن گفتند که من هم ندیده عاشق او شدم و تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم. خیلی زود مراسم خواستگاری انجام شد و من
دختر ۲۰ ساله گفت: پدرم مردی خشن و عصبی بود و مادرم را کتک میزد به همین دلیل هم زمانی که من کودکی خردسال بودم آن ها از یکدیگر جدا شدند و مادرم سرپرستی مرا به عهده گرفت. بعد از آن مادرم در بخش خدمات و نظافتی یک شرکت خصوصی استخدام شد تا مخارج زندگی
من نمیدانستم این زن شوهر دارد. من فکر میکردم مجرد است، البته دیده بودم گاهی رفتوآمد به خانهاش میشود، اما از آنجایی که مردی را کنار او ندیده بودم نمیدانستم متأهل است.