شوهرم عاشق زن های باکلاس است و مدام من را تحقیر می کند
زن ۴۵ ساله افزود: در خانواده ای پرجمعیت به دنیا آمدم و پدرم کارگری ساده بود که با همه وجودش برای رفاه و آسایش خانواده ۹ نفرهاش تلاش میکرد؛ اما هیچ گاه اجازه نداد من حتی برای یک روز هم به مدرسه بروم و باسواد شوم؛ چراکه معتقد بود دختر آخر خانه دار میشود و
زن ۴۵ ساله افزود: در خانواده ای پرجمعیت به دنیا آمدم و پدرم کارگری ساده بود که با همه وجودش برای رفاه و آسایش خانواده ۹ نفرهاش تلاش میکرد؛ اما هیچ گاه اجازه نداد من حتی برای یک روز هم به مدرسه بروم و باسواد شوم؛ چراکه معتقد بود دختر آخر خانه دار میشود و نیازی به سواد ندارد! با وجود این که پدرم مردی بسیار مهربان بود و دخترانش را از صمیم قلب دوست داشت، اما هیچ کدام از ما را به مدرسه نفرستاد.
او اعتقاد داشت فقط دختران غمخوار مادر و پدر هستند و در روزهای پیری لیوان آب به دست آنها میدهند! بالاخره با تاکید پدرم، حدود دو سال در کنار مادربزرگم ماندم و بههمراه خواهرم از او مراقبت کردم. در همین روزها «سلطان بانو» که به منزل مادربزرگم رفتوآمد داشت، مرا برای «ادریس» خواستگاری کرد.
او با تعریف و تمجید از پسرش، ادریس را جوانی باهوش معرفی کرد که تازه از خدمت سربازی بازگشته و شاگرد گچکاری است.
با آن که من او را فقط یک بار از روزنه در حیاط دیده بودم و هیچ شناختی از خانوادهاش نداشتم ولی با نظر مادربزرگم پای سفره عقد نشستم و با «ادریس» ازدواج کردم.
با وجود این، «ادریس» به منزل ما رفت و آمد نمیکرد تا این که بالاخره بعد از ۲ سال نامزدی، او را در شب عروسی دیدم و این گونه زندگی مشترک ما در یکی از اتاقهای منزل مادرشوهرم آغاز شد؛ اما او از همان روزهای اول زندگی، مرا دختر دهاتی صدا میزد و به شدت تحقیرم میکرد.
تازه فهمیدم که او برای گچبُری به منزل مردی ثروتمند رفته بود که عاشق دختر صاحبکارش میشود ولی آن مرد «ادریس» را به خاطر کمسوادی و بیپولی تحقیر کرده بود! که بعد از این شکست عشقی، سلطان بانو، مرا برای «ادریس» خواستگاری میکند!
خلاصه وقتی ماجرای توهین و تحقیرهای ادریس را برای مادرشوهرم بازگو کردم او حق را به من داد و با پسرش صحبت کرد.
به همین خاطر ادریس تا زمانی که «سلطان بانو» زنده بود رفتار بهتری با من داشت؛ چراکه به اصرار مادرش با من ازدواج کرده بود و برای حرفهای مادرش ارزش قائل میشد! ولی از روزی که مادرشوهرم دار فانی را وداع گفت دیگر رفتارهای تحقیرآمیز شوهرم شدت گرفت تا حدی فحاشی و تحقیرهایش تمام نشدنی بود.
درحالی که صاحب دو دختر قد و نیم قد بودم ولی دیگر رفتارهایش برایم غیرقابل تحمل شده بود، او حتی نزد همسایگان و بستگانم مرا با الفاظ بسیار زشت و بیادبانه صدا میزد و مدعی بود که جای من درخیابان است نه درخانه یک هنرمند!
او میگفت: من یک هنرمند گچ بُر هستم که نقشهای زیبایی بر دیوار منازل طراحی میکنم و با دکتر و مهندس در ارتباط هستم ولی تو زنی بیسواد هستی که لیاقت مرا نداری! و باید با همان زنان بیسواد و بیهنر همنشین شوی! از سوی دیگر «ادریس» مخارج روزانه زندگی را هم قطع کرده بود و دیگر پولی برای خرید مایحتاج زندگی به من نمی داد! کار به جایی رسید که او دیگر به دخترانم نیز توهین میکرد تا من جملهای اعتراضآمیز بر زبان جاری کنم و بهانهای برای فحاشی و تحقیر بیشتر به دستش بدهم!
در این شرایط بود که فهمیدم او با زن جوان مطلقه ای آشنا شده و قصد دارد با او ازدواج کند! به همین خاطر هم رفتارهای اهانتآمیزش را بیشتر کرده است تا بهانهای برای تجدیدفراش بیابد! روز گذشته هم با این بهانه که غذا در شان یک هنرمند نپختهام، مرا از خانه بیرون انداخت که در نهایت با گریههای فرزندانم و التماس و زاریهای من و همچنین وساطت همسایگان بالاخره مرا به خانه راه داد؛ اما دیگر نمیتوانم این همه تحقیر و آزار و اذیتهای روحی را درحالی تحمل کنم که معتقد است من نمیتوانم روح لطیف یک هنرمند را درک کنم و باید با کسی ازدواج کند که از نظر عاطفی با او همراه باشد …
بیشتر بخوانید :
من تو را فقط برای خوشگذرانی و پولهایت به عقد خودم درآوردم حالا هم هیچ علاقهای به تو ندارم
رفتم سراغ عشق اولم ! نمی دانستم دچار دردسری می شوم که …
هانی کرده گنده لات تهران توسط پلیس دستگیر شد + عکس
وقتی به خانهاش رفتم گفت رابطهاش با اردشیر جدی است و میخواهد با او ازدواج کند
برچسب ها :اخبار خیانت ، حوادث چمدون
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰