[…] […]
به همسرم گفتم این دوست تو آدم درستی به نظر نمیرسد اما او…
محمود پس از ۵ ماه با این ادعا که نمیخواهد با خبر ازدواجمان، دیگران و به خصوص دوست قدیمیاش را شوکه کند مرا به عقد موقت خود درآورد.
در اولین دیدار، متوجه نگاه زیرچشمی محمود شدم و به همسرم گفتم که این دوست تو آدم درستی به نظر نمیرسد اما او از این حرف من ناراحت شد و با لحنی جدی پاسخ داد که من ومحمود یک روح هستیم در ۲بدن و به هیچ کس اجازه نمیدهم که این طور در مورد دوستم حرف بزند.
«بشیر» ۱۵ سال از من کوچک تر بود و از هیچ نظر تناسبی با یکدیگر نداشتیم اما …
محمود هر روز به دیدن شوهرم میآمد و آنها چند ساعتی داخل اتاق باهم سرگرم بازیهای رایانهای و استفاده از اینترنت بودند. من نسبت به این رفاقت حسودیام میشد و خیلی دلم میگرفت تا این که کم کم به جمع آنها پیوستم و همراه آنها وارد دنیای اینترنت شدم. مدتی گذشت و محمود که خودمانی شده بود به من ابراز عشق و علاقه کرد. با وجود آن که نمیخواستم وارد وادی خیانت به همسر شوم و به شوهرم خیانت کنم اما فریب حرفهای دروغین او را خوردم و اسیر هوای نفس شدم. محمود هم وقتی لبخندهای احمقانهام را دید با بهانه جویی از شوهرم فاصله گرفت و روابط آنها شکرآب شد.
پس از گذشت چند ماه، من که به حرفهای دروغین محمود و وعدههای او دلخوش کرده بودم سر ناسازگاری گذاشتم و آن قدر شوهر بیچارهام را عذاب دادم که به ناچار حاضر شد به طور توافقی از هم جدا شویم. با وجود آن که جدایی از همسرم خیلی سخت بود و تحمل نگاه تحقیرآمیز اطرافیان را نداشتم اما به پادرمیانیهای بزرگان فامیل توجهی نکردم و حتی شوهرم نیز چند بار تماس گرفت و خواهش کرد که زندگیمان را از سر بگیریم ولی دلم آن قدر سنگ شده بود که اشکهای او را ندیدم.
به آرامی وارد منزل شدم صدای همسرم را شنیدم که تلفنی …/به همان شماره ای که روی آن نام «مهین» ثبت شده بود زنگ زدم که…
محمود پس از ۵ ماه با این ادعا که نمیخواهد با خبر ازدواجمان، دیگران و به خصوص دوست قدیمیاش را شوکه کند مرا به عقد موقت خود درآورد. من یک سال به طور پنهانی و مخفیانه در عقد او بودم و در این مدت همسر سابقم نیز با دختر عمویش ازدواج کرد و زندگی جدید برای خودش تشکیل داد. ولی محمود بعد از پایان دوره عقد موقت به وعدههایش عمل نکرد و بلایی به سرم آورد که مجبور شدم سکوت کنم و حرفی نزنم.
او میگفت از تو فیلمها و تصاویری در اختیار دارم که اگر یک کلمه حرف اضافی بزنی به همه خواهم گفت این فیلمها در زمانی که تو همسر دوستم بودهای تهیه شدهاست. من در شرایط بسیار بدی قرار گرفتم. خانوادهام مرا طرد کردند و تنها امید و پناهگاهی که دارم خانه خواهرم میباشد. شوهرم چوب اعتماد بیجا به دوستش را خورد و من سرنوشتم را در آتش هوس سوزاندم.
این مطالب را هم مطالعه کنید :👇
زمانی که وارد اتاق خواب شدم چیزی را دیدم که نباید می دیدم…
آن شب شوم در خانه تنها بودم که…
شوهرم می گفت با من همراه باش /اوایل معنی حرفش را نمی فهمیدم…
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
پس از ازدواج دوست بازی و زید بازی کلا تعطیل
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 4 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۲